ای آدمها!ای آدمها که بر ساحل نشسته، شاد و خندانید!یک نفر در آب دارد می سپارد جانیک نفر دارد که دست و پای دائم می زندروی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانیدآن زمان که مست هستیداز خیال دست یا بیدن به دشمنآن زمان که پیش خود بیهوده پنداریدکه گرفتستید دست ناتوانی راتا توانایی بهتر را پدید آریدآن زمان که تنگ می بندیدبر کمرهاتان کمربنددر چه هنگامی بگویم من؟یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان، قربان***آی آدمها! که بر ساحل بساط دلگشا داریدنان به سفره، جامه تان برتنیک نفر در آب می خواند شما راموج سنگین را به دست خسته می کوبدباز می دارد دهان با چشم از وحشت دریدهسایه هاتان را ز راه دور دیدهآب را بلعیده در گود کبود و هر زمان، بی تابیش افزونمی کند زین آبها بیرونگاه سر، گه پاآی آدمها!او ز راه مرگ، این کهنه جهان را باز می پایدمیزند فریاد و امید کمک داردآی آدمها که روی ساحل آدرام، در کار تماشایید!***موج می کوبد به روی ساحل خاموشپخش می گردد چنان مستی به جای افتاده، بس مدهوشمی رود نعره زنان؛ وین بانگ باز از دور می آید:"آی آدمها!"و صدای باد هر دم دلگزاتردر صدای باد بانگ او رهاتراز میان آبهای دور و نزدیکباز در گوش این نداها:"آی آدمها!"...

Your Comment Comment Head Icon

Login